
علت مخالفت باولایت فقیه
برخي مخالفتها با ولايت فقيه علّت دشمني آنهايي كه با ولايت فقيه مخالفند چيست؟ دشمني با ولايت فقيه يعني دشمني با علم و عدالت، دشمني با توانايي و فكر و مشورت. بله دشمنان اسلام، قدرت طلبان، دنياپرستان و متجاوزين به حقوق مردم، ولايت فقيه را برنمي تابند، و به صورتهاي مختلف مقابله ميكنند. انواع مخالفتها در اينجا وجود دارد. صرف نظر از ساده انديشيها و كج فهميهاي عدّه ي كمي، برخي از افراد از اساس با اسلام مخالفند و آن را به صورت مخالفتن با ولايت فقيه بروزمی دهند. و برخي با تشيّع و برخي با روحانيّت و علماي دين مخالفند. برخیقبل از انقلاب بودند كه الآن هم به نوعي ديگر سر و كلّه شان دوباره پيدا شده، تزشان اين است: «اسلام منهاي روحانيّت». تز اسلام منهاي روحانيّت، مثل تز طبابت بدون پزشك واقعاً تعجب آور است! اسلام منهاي روحانيّت يعني پزشكي منهاي پزشك. چنين منحرفاني ميگويد: آقا! وقتي بيمار شدي قانون بوعلي سينا وجود دارد، تحفه ي حكيم مؤمن هست و… طب قديم بيماري شدي طبِّ هريسون وجود دارد، طبِّ سيسيل وجود دارد، نرم افزار up to date هست… اين قدر كتاب روي هم گذاشته شده، برويد خود را معالجه كنيد. كسي كه ميگويد اسلام بدون روحانيّت، دقيقاً مثل همين است. تازه آن كتابهاي پزشكي را هم پزشكها نوشته اند. و منابع اسلامي را هم علماي اسلام با فداكاريها و تلاشهاي فرساينده حفظ كرده و تفسير نموده اند. اسلام بدون روحانيّت يعني طبِّ بدون طبيب، پزشكي بدون پزشك، معماري بدون معمار، مهندسي بدون مهندس. عدّه اي هم پيدا شدند متأسّفانه هنوز هم وجود دارند و گفتند: ما ولايت فقيه را قبول داريم؛ ولايت حضرت امام (ق) عليه السلام را هم قبول داريم؛ امّا ولايت بعد از حضرت امام را قبول نداريم.
{أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ} [۱] «آيا
به بخشي از كتاب، ايمان ميآوريد و بخش ديگر را انكار ميكنيد؟ ».
مثل آن بيچارههايي كه گفتند: اي پيامبر! گفتي نماز بخوانيم، روزه بگيريم، زكات بپردازيم، اينها همه را قبول داريم. امّا اينكه براي خودت جانشين تعيين كني، آن را ديگر قبول نداريم. برخي از ايشان گفتند: خدايا اگر اين حرف (جانشيني حضرت امير عليه السلام) حقّ است، از آسمان سنگي بيايد مرا نابود كند؛ كه آمد و نابودش كرد. [۱]
بعضي گفتند: ولايتِ بعد از امام را هم قبول داريم، امّا به شرط اينكه ما هم سهمي داشته باشيم. تا آنجايي كه اينها فسادي نكرده بودند، نظام هم با آنها مدارا كرد. امّا بعد از آنكه دندانهاي طَمعشان را تيزتر كردند و ميخواستند به حقوق مردم و حدود اسلامي تجاوز كنند، رهبري و مردم در مقابل آنها ايستادند. در اينجا بود كه حتّي گروه اخير گفتند: ما ديگر ولايت فقيه را قبول نداريم. در حقيقت سخن آنها اين بود: وقتي كه ولايت فقيه بخواهد جلوي منافع نامشروع ما را بگيرد، ديگر آن را قبول نداريم. بلكه برخي از آنان به نوعي آشكارا و زشت به اين سخن تصريح كرده بودند. و گروه ديگري كه از همه خطرناك ترند ميگويند: ما ولايت فقيه را
قبول داريم، امّا بيايم محتوا را خالي كنيم. شعار حمايت از ولايت فقيه را سر داده، امّا در عمل مطيع اوامر او نباشيم. اين ترفند، خيلي خطرناك است. اميرالمؤمنين عليه السلام ميفرمايد:
«ولَقَد قالَ لِي رَسولُ اللَّه|: إنِّي لا أخافُ عَلَي أمَّتِي مُؤمِناً ولا مُشرِكاً أمّا المُؤمِنُ فَيَمنَعُهُ اللَّهُ بِإيمانِهِ وأمّا المُشرِكُ فَيَقمَعُهُ اللَّهُ بِشِركِهِ ولَكِنِّي أخافُ عَلَيكُم كُلَّ مُنافِقِ الجَنانِ عالِمِ اللِّسانِ يَقُولُ ما تَعرِفونَ ويَفعَلُ ما تُنكِرُونَ؛ [۱] پيامبر اسلام| به من فرمود: بر امّت اسلام، نه از مؤمن و نه از مشرك هراسي ندارم؛ زيرا مؤمن را از ايمانش باز داشته، و مشرك را خداوند به جهت شرك او نابود ميسازد. من بر شما از مرد منافقي ميترسم كه دروني دو چهره، و زباني عالمانه دارد، گفتارش دلپسند و رفتارش زشت و ناپسند است».
يعني نمي ترسم كه از ناحيه ي كفّار ضربه اي به جامعه ي اسلامي وارد شود؛ زيرا مشركي كه رسماً با عنوان كفر بيايد، مردم او را شناخته و در مقابلش مقاومت ميكنند و به هر حال يك روزي نابودش ميكنند. بيشتري خوفي كه رسول الله| نسبت به جامعه ي اسلامي دارند، از جانب منافقين است. كسي كه دورو و زبان آور باشد و با كلمات و سخنرانيها و نوشته هايش دلهاي شما را به دست آوَرَد و خود را به عنوان جزيي از شما قلمداد كند، ولي عملاً در بزنگاهها كار دل پسندخويش را انجام دهد. متأسّفانه اين تاكتيك از اوّل تاريخ اسلام تا به امروز در خيلي از جاهان اثر كاربردي داشه و مردم و حتّي خواصّ را فريب داده است. همين نفاق بود كمه معاويه را نجات داد. به شهات تاريخ و به گفتار و اقرار خودش، تلاش ميكرد رسالت پيامبر را از بين ببرد. [۱] امّا وقتي كه به مرحله ي شكست نهايي رسيد، قرآن بر نيزه كرد. بني عبّاس به اسم خون خواهي امام حسين عليه السلام قيام كردند، امّا وقتي بر قدرت مسلّط شدند، هر كاري كه خواستند انجام دادند و مثل بني اميّه نسبت به معصومين^ و مردم، ظلم و ستم نمودند.
—پی نوشتها—–
[۱]: سوره ي بقره، آيه ي ۸۵.
[۱]: «قالَ رَسولُ اللَّهِ|لِعَليٍّ (ع): مَن كُنتُ مَولاهُ فَهَذا عَلِيٌّ مَولاهُ. قامَ النُّعمانُ بنُ المُنذِرِ الفِهرِيُّ فَقالَ: هشذا شَيءٌ قُلتَهُ مِن عِندِكَ أو شَيءٌ أمَرَكَ بِهِ رَبُّكَ. قَالَ|: لا بَل أمَرَني بِهِ رَبِّي. فَقالَ: اللَّهُمَّ أنزِل عَلَينا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ. فَما بَلَغَ رَحلَهُ حَتَّي جاءَهُ حَجَرٌ فَأدماهُ فَخَرَّ مَيِّتاً فَأنزَلَ اللهُ تَعالَي سَألَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ». بحارالأنوار، ج ۳۷، ص ۱۳۶.
[۱]: بحارالانوار، ج ۳۳، ص ۵۸۲.
[۱]: بحارالانوار، ج ۳۳، ص ۱۶۹
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط رويا ياري كنگرباني در 1397/07/05 ساعت 12:36:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |