موضوعات: "حکومت اسلامی" یا "شاخصه های حکومت برتر"

آیاتی که به معرفی «انبیای صاحب حکومت» و شیوۀ حکمرانی آنان می‌پردازد.

آیاتی که به معرفی «انبیای صاحب حکومت» و شیوۀ حکمرانی آنان می‌پردازد:

۱.حضرت داود (علیه السلام)- قرآن کریم در سورۀ بقره، آیۀ ۲۵۱، دربارۀ حضرت داود می‌فرماید: ]وَ آتاهُ اللهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ[؛ و خداوند به او فرمانروایی و حکمت عطا کرد و از آنچه می‌خواست به او آموخت.نیز دربارۀ او می‌فرماید: «وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطاب»[۱] و به حکومت او استواری بخشیدیم و به او حکمت و داوری عادلانه آموختیم.

۲. حضرت سیلمان (علیه السلام)- تصدّی حکومت و فرمانروایی حضرت سلیمان (علی نبیناوآله وعلیه السلام) اصلی ترین بخش از آیات مربوط به این پیامبر عظیم الشأن را به خود اختصاص می‌دهد؛ به عنوان نمونه در سورۀ [مبارکۀ ‘ص’]، از قول آن حضرت می‌خوانیم:«وَ هَبْ لی مُلْکاً لا یَنْبَغی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدی إِنَّکَأَنْتَ الْوَهَّاب»؛ [2] خدایا به من حکومتی عطا کن که پس از من شایستۀ کسی نباشد که تو بسیار بخشنده ای.و خداوند دعایش را مستجاب کرد و فرمود: «… هَذَا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِساب.» [3] به او گفتیم سلطنت و مُلک را به تو دادیم؛ تو خواه ببخش یا امساک کن…. [4]

۳.حضرت یوسف (علیه السلام)- در قرآن کریم، راز و نیاز یوسف صدیق را با خدای عالمیان، پس از رسیدن به فرمانروایی مصر چنین می‌بینیم: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنی مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیث… »؛ [5] پروردگارا به من حکومت عطا کردی و تأویل خواب آموختی؛ ای آفرینندۀ آسمانها و زمین! تو ولیّ و سرپرست من در دنیا و آخرتی؛ مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق فرما!در سورۀ یوسف، آیات بسیاری به بیان شیوه‌های حکمرانی مردان الهی و ظرافت‌ها و اصول مدیریت دینی ایشان اختصاص یافته است.

۴.حضرت ابراهیم (علیه السلام)- داستان زندگی پرفراز و نشیب زندگی حضرت ابراهیم (علی نبیناوآله وعلیه السلام) و امتحانات سنگین الهی از مبارزۀ تمام عیار با بت پرستان در جوانی تا ذبح فرزند در کهنسالی در قرآن کریم مقدمۀ اعطای مسئولیت امامت و پیشوایی جامعه خوانده میشود؛ آنجاکه می‌فرماید:«وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» [6] آنگاه که پروردگار ابراهیم را به پارهای از تکالیف آزمود و او آنها را به پایان رسانید [و از عهدۀ امتحانات به خوبی بر آمد]، به او خطاب شد تو را برای مردم «امام» قرار می‌دهیم.این واگذاری مسئولیتِ پیشوایی مردم به ابراهیم (علیه السلام)، پس از گذشت دورانی از پیامبری او بوده است؛ چون در نزول این عنایت الهی، ابراهیم (علیه السلام) از رسیدن این مسئولیت به فرزندان خود سخن می‌گوید، درحالی که در آیۀ ۳۹ سورۀ ابراهیم، از قول او گفته می‌شود که «شکر خدای را که در پیری به من اسماعیل و اسحاق را عطا فرمود» [7] … ازاین رو امامت و «مقام فرمانروایی» حضرت ابراهیم غیر از مقام رسالت و نبوت آن حضرت است. [8]

۵. دیگر انبیاء ابراهیمی- این مبحث را با گفتاری از فقیه متألّه حضرت آیت الله جوادی آملی (حفظه الله تعالی)، پی می‌گیریم:«سلسلۀ انبیاء ابراهیمی که سالیان متمادی حکومت اسلامی [9] را عهده دار بوده اند و قرآن دربارۀ آنان می‌فرماید:«اذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنبِیَاء وَجَعَلَکُم مُّلُوکًا» [10] نعمت خدا را بر خود متذکر شوید هنگامی که در میان شما، پیامبرانی قرارداد و شما را حاکم و صاحب اختیار خود قرارداد. [11]

خطوط کلی امامت و رهبری و اصول مهم سیاست و حکومت را از بنیان گذار کعبه و معمار مطاف و مهندس قبلۀ جهانی به ارث برده اند و حضرت ابراهیم نه تنها در سیرۀ خویش آنها را رعایت می‌نمود، بلکه در نیایش‌های خاص خود آنها را کاملاً مطرح می‌کرد و اجابت آنها را از خداوند درخواست می‌نمود.عصارۀ دعاهای آن حضرت، همان دو هدف مهم حکومت اسلامی است؛ یعنی خلیفة الله شدن انسان صالح سالک کوی کمال و تأسیس مدینۀ فاضله… » [12]-

در جای جای قرآن، ذکر دیگر انبیای الهی که امامت و فرمانروایی جوامع انسانی را به عهده گرفته اند، آمده است؛ به عنوان نمونه به آیۀ ۵۴ سورۀ نساء توجه فرمایید:«أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیماً» [13] آیا به آنچه که خداوند از کرمش برمردم اعطا نموده، حسد می‌ورزند؟ ما به آلِ ابراهیم، کتاب و حکمت و حکومت عظیمی دادیم. [14]

از مرور آیات مربوط به اقدامات پیامبران می‌توان این طور فهمید که «زمامداری و رهبری سیاسی جامعه، در نبوّت مأخوذ است؛ چراکه با تعلیم و ارشاد تنها و بدون جهاد و دفاع و اقامۀ حدود و تنظیم روابط بین الملل و… جامعه هرگز نمی تواند به حیات دینی خود ادامه دهد… البته اِعمال زمامداری ممکن است در شرایطی خاص برای پیامبری مقدور نباشد؛ مانند رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که در چند سال اول رسالت خود، از اِعمال مقام حکومت معذور بودند.

همچنین ممکن است در عصر پیامبری بزرگ که مسئولیت زمامداری جامعه برعهدۀ اوست، برخی دیگر از انبیای الهی، زیرمجموعۀ رسالت او باشند و فقط به سِمَت تبلیغ احکام دین منصوب گردند. مانند حضرت لوط (علیه السلام) که نبوّت او زیرمجموعۀ نبوت ابراهیم خلیل (علیه السلام) بود: «فَآمَنَ لَهُ لُوط» [15] و حکومت جدا نداشت و این هیچ محذوری را به همراه ندارد؛ زیرا نبوت چنین اشخاصی، شعاعی از نبوّت گستردۀ همان پیامبر بزرگ است که فرمانروای کل منطقۀ رسالت خود می‌باشد؛ بنابراین، هیچ نبوّتی بدون حکومت نیست؛ خواه به نحو استقلال باشد و خواه به نحو وابسته باشد؛ زیرا در مثال مزبور، جناب لوط با حکومت حضرت ابراهیم، زندگی سیاسی و اجتماعی خود و دیگران را در محیط مخصوص خویش اداره می‌نمود……

و اگر دربارۀ حضرت نوح و حضرت عیسی و برخی دیگر از انبیای الهی به صراحت مطلبی درباب حکومت و سیاست در قرآن کریم نیامده باشد، این عدم ِتصریح، دلیل بر نبودن حکومت نیست؛ بلکه از قبیل«وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْک» [16] است؛ یعنی همان گونه که برخی از انبیای الهی در طول تاریخ بشر بوده اند و به تصریح خودِ قرآن، نامی از آنان در قرآن نیامده است، همۀ ویژگی‌های هریک از انبیای نام برده شده در قرآن نیز ذکر نشده است. [17]

پی نوشتها:[۱]: ص، ۲۰.

[2]: ص، ۳۵.

[3]: ص، ۳۹.

[4]: آیت الله جوادی آملی (حفظه الله تعالی)، سیره ی علمی و عملی حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، ص۱۱۴.[5]: یوسف، ۱۰۱.

[6]: بقره، ۱۲۴

[7]: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی وَهَبَ لی عَلَی الْکِبَرِ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاق

[8]: حضرت آیت الله العظمی سبحانی (حفظه الله تعالی)، منشور جاوید، ج ۱۱، ص ۲۸۵.

[9]: حضرت آیت الله جوادی آملی (حفظه الله تعالی)، دربارۀ علت استفاده از عنوان حکومت اسلامی دربارۀ پیامبران دیگر ادیان در کتاب ولایت فقیه خود می‌فرمایند: چون «اسلام» تنها دین الهی است: ﴿ان الدین عندالله الاسلام﴾ (آل عمران، ۱۹) و هیچ دینی غیر از آن مرضی و مقبول خداوند نیست: ﴿وَ مَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾ (آل عمران، ۸۵)، بنابراین، تنها آورد همۀ پیامبران الهی، همانا اسلام بوده و حکومت آنان نیز اسلامی بوده و می‌باشد. (ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، ص۱۰۳)

[10]: مائده، ۲۰

[11]: ترجمۀ حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (حفظه الله تعالی)

[12]: آنچه به آبادی، آزادی، امنیت، اقتصاد سالم و مانند آن برمی گردد، از اوصاف و شرایط مدینۀ فاضله است در آیاتی از قبیل ﴿رب اجعل هذا بلداً آمنا و ارزق اهله من الثمرات﴾ (بقره، ۱۲۶) آمده است و آنچه به کمالهای انسانی برمی گردد که زمینه ساز خلیفه اللهی است در آیاتی از قبیل: ﴿وَاجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الأَصنام﴾ (ابراهیم، ۳۵) و ﴿ربّنا و ابعث فیهم رسولاً یتلوا علیهم آیاتک و یعلّمهم الکتاب و الحکمه و یزکّیهم انک انت العزیز الحکیم﴾ (بقره، ۱۲۹) ذکر شده است. (آیت الله جوادی آملی (حفظه الله تعالی)، اسلام و محیط زیست، ص۶۰ و ۶۱).

[13]: در اصول کافی از امام باقر (علیه السلام) نقل شده که دربارۀ آیۀ ﴿و اتیناهم ملکا عظیما﴾ فرمودند: «الملک العظیم ان جعل فیهم ائمه من اطاعهم اطاع الله و من عصاهم عصی الله؛ مقصود از ملک عظیم، این است که در میان آنان حاکم و پیشوایی قرار داد که هرکس آنان را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و هرکس آنان را مخالفت کند، خدا را مخالفت نموده است. » (کافی، ج۱، ص۲۰۶)

[14]: ترجمه از آیت الله العظمی مکارم شیرازی (حفظه الله تعالی).

[۱5]: عنکبوت، ۲۶.

[16]: نساء، ۱۶۴: و پیامبران بسیاری هستند که ماجرای آنان را برای شما بازگو نکرده ایم.

[17]: آیت الله جوادی آملی (حفظه الله تعالی)، ولایت فقیه، ص ۳۳۱ و ۳۳۲.

منبع:مبانی، پیشینه و ادله اثبات مباحث به هم پیوسته «ولایت الهیه» ، «حکومت اسلامی » و «ولایت فقیه » -محمدرضا طاهری- صفحه۶۶

تفاوت ارتش حکومت اسلامی با حکومت‌های دیگر

تفاوت ارتش حکومت اسلامی با حکومت‌های دیگر

ارتش در حکومت اسلامی، نه همچون کشورهای امپریالیستی غرب و شرق در خدمت مقاصد توسعه طلبانه و تجاوزکارانه به حقوق دیگران و غارت سرمایه‌های آنهاست و نه همچون بسیاری از کشورهای جهان سوم در خدمت استبداد، حفظ پایه‌های قدرت دیکتاتورها، سلب آزادی‌ها و کوبیدن هر نوع جنبش ملی و مردمی، و نه حافظ منافع بیگانگان و ابرقدرت هاست.

هدف ارتش در حکومت اسلامی، منحصراً پاسداری از مرزها و استقلال و منافع و موجودیت کشور اسلامی است. پس پندارهای نادرست بعضی که خیال می‌کنند ارتش در نظام حکومت اسلامی از هم متلاشی می‌شود، درست نیست، بلکه این حکومت ارتشی نیرومند و قوی خواهد داشت و ارتشی مجهز به آخرین و قوی ترین سلاح‌ها و دارای همه امکانات و قدرت‌های مادی و معنوی.

با الهام از قرآن مجید که فرموده: (و أعدوا لهم ما استطعتم من قوة… ترهبون به عدو الله و عدوکم)، هدف آن از قدرت تسلیحات و افزایش آگاهی رزمی و ورزیدگی جنگی سربازان، چیزی جز این نیست که دشمنان خدا و مردم را بترساند و آنان را بر جای خود بنشاند. بازدارنده باشد، نه مهاجم. آزادی بخش باشد، نه متجاوز. گلوله هایش به سینه دشمن فرو رود، نه دوست. پاسدار منافع خویش باشد، نه بیگانه. و سرانجام، ارتشی باشد در کنار مردم و دوش به دوش آنها، نه رویاروی آنها.

البته بر طبق تعلیمات اسلام، هنگام بروز خطر جدی تمام افراد مسلمان، اعم از مرد و زن، پیر و جوان، موظف اند اسلحه به دست گیرند و از مرزهای اسلام دفاع کنند. در آن زمان همه سربازند و به همین دلیل امروز آشنایی با انواع سلاح‌ها و مهارت کافی در طرز کاربرد آنها برای همه ضرورت دارد و مردم مسلمان به عنوان «مقدمه واجب» که یک اصل اساسی در اصول فقه اسلامی است، پیشاپیش باید در این زمینه آموزش کافی ببینند و به آمادگی لازم دست یابند.


منبع:بررسی فشرده ای پیرامون طرح حکومت اسلامی - ناصر مکارم شیرازی - صفحه ۳۱

پایدارترین حکومت‌ها

پايدارترين حكومت ها

پس از اين كه اهميت حكومت و تعريف آن روشن شد بايد ديد كدام نوع از انواع حكومت‌ها براى گسترش عدالت اجتماعى و حُسن اداره جامعه انسانى بهتر و پايدارتر است؟ آن چه مسلّم است و عقل و اعتبار هم آن را تأييد مى كند، اين است كه با دوام ترين و استوارترين حكومت ها، حكومتى است كه منشأ آن اعتقادات قلبى و پايه و اساس آن ايمان به خدا و قوانين دينى مردم باشد، زيرا اين حكومت، در سرزمين دل هاى مردم ريشه دارد و از چشمه سارهاى عواطف و احساسات دينى جامعه آبيارى مى شود.
قطعا بايد ادعا كرد اگر چنين حكومتى به دست شياطين و نااهلان، فاسد و خراب نشود، هميشه پايدار و جاويدان خواهد ماند، زيرا اين حكومت همان شجره طيبه اى است كه ريشه آن در اعماق دل‌ها ثابت و راسخ شده است، امّا ديگر حكومت‌ها هر چند با فريب و دغل كارى و به نام دموكراسى و صرف انتخاب مردم به وجود بيايد و ساخته و پرداخته نابغه ترين افراد بشر هم باشد، مادامى كه رنگ دينى و مذهبى نداشته باشد ثابت نخواهد ماند و دستخوش مخالفت‌ها و تفرقه و آفات خواهد شد، زيرا آن چه بقا دارد، همان وجهه خدايى است، امّا آن چه فقط وجهه مردمى و دموكراسى داشته باشد، بقايى ندارد.
ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ؛ [۱]
آن چه نزد شما انسان‌ها است فانى شدنى است، ولى آن چه نزد خدا است باقى و جاودانه است.
به اعتقاد ما اين حكومت پايدار، تنها به اتّكاى اصل امامت و ولايت امكان پذير مى گردد، زيرا نظام حكومت الهى در اسلام، به نظام و حاكميت الهى باز مى گردد نه حكومت بشرى، و ترديدى وجود ندارد كه نظام الهى بهترين و كامل ترين و شايسته ترين نظام هاى اجتماعى است كه بشر آن را تجربه كرده است و تاريخ تمدن اسلامى آن را تأييد مى نمايد.

پی نوشت:

[۱]: سوره نحل، آيه ۹۵.

منبع:مبانی قرآنی حکومت دینی - علی محامد - صفحه۲۶

چرا نظريه ولايت فقيه, تنها شكل حكومت ديني تلقي مي‌شود؟

چرا نظريه ولايت فقيه, تنها شكل حكومت ديني تلقي مي‌شود؟

ابتدا ببينيم نظريه ولايت فقيه در بردارنده چه پيامي است. آنچه به طور خلاصه درباره ولايت فقيه مي‌توان گفت اين است: در زماني كه امام معصوم حاكميت ندارد، فقهايي كه با شرايطي خاص از طرف معصومين عليهم السلام به حاكميت نصب شده اند، عهده دار اداره جامعه بر اساس اسلام مي‌شوند.

 دو ويژگي حكومت مي‌دانيم كه هر تشكيلات حكومتي اهدافي از قبيل: تأمين نيازمنديهاي شهروندان، برقراري امنيت داخلي، برقراري روابط با كشورهاي ديگر كه تضمين كننده منافع ملي است و غيره را تعقيب مي‌كند؛ پس بايد هر حكومتي دو ويژگي را دارا باشد؛ يكي راه رسيدن به اين اهداف را بداند و در اين راستا جامعه را آن چنان اداره كند كه اين اهداف تحقق يابند؛ ديگر اينكه مورد اعتماد مردم باشد، يعني شهروندان مطمئن باشند در سايه اين حكومت، آبرو، جان و مالشان حفظ مي‌شود.

هر انساني- با هر عقيده- اين دو ويژگي را شرط لازم حكومت مي‌داند و انتظار دارد سردمداران حكومت به اين دو شرط جامعه عمل بپوشانند. اگر حكومتي ديني باشد، بايد در كنار اهداف مذكور، هدف ديگري را نيز در نظرداشته باشد و آن آماده كردن زمينه رشد و ترقي معنوي شهروندان است. اين هدف براي حكومت ديني از چنان اهميتي برخوردار است كه اهداف ديگر تحت الشعاع آن قرارمي گيرند؛ به عبارت ديگر اين هدف اولويت اول را در نظام اسلامي دارد.

حال با توجه به تمايز حكومت ديني از حكومتهاي ديگر، چه كسي بايد رهبري اين حكومت را كه برآورنده اهداف فوق است، بر عهده بگيرد؟ شرايط حاكم ديني از آن رو كه در حكومت ديني، اداره جامعه بر اساس قوانين اسلامي است، آن كس كه در رأس قدرت قرار دارد، بايد آگاهي كافي به قوانين اسلامي داشته باشد، تا درجريان اداره اجتماع از اين قوانين سر پيچي نشود. اين آشنايي بايد در حد اجتهاد باشد.

بنابراين، اولين شرط حاكم ديني، اجتهاد در فقه است. ضرورت اين شرط بسيارروشن است؛ زيرا هركس مجري قانون شد، بايد كاملا از آن آگاهي داشته باشد، و در ميان مسلمانان، فقها بيشترين اطلاع و آگاهي را از قوانين شرعي و ديني دارند.
دومين شرط، تقوا و صلاحيت اخلاقي است؛ زيرا اگر حاكم از تقوا برخوردار نباشدقدرت، او را تباه مي‌كند و ممكن است منافع شخصي يا گروهي را بر منافع اجتماعي وملي مقدم دارد. براي حاكم- در هر نظام- درستكاري و امانت داري شرط است، تا شهروندان با اطمينان و اعتماد زمام امور را بدو بسپارند، ولي براي حاكم ديني، تقوا و درستكاري در حد اعلا ضروري است.

سومين شرط، آگاهي و اهتمام به مصالح اجتماعي است؛ يعني كسي كه حاكم مردم است، بايد بداند در چه اوضاعي جامعه را اداره مي‌كند. او بايد روابط بين المللي را بداند و دشمنان و دوستان داخلي و خارجي را تشخيص دهد. اينها مهارت‌هايي است كه براي هر حاكم لازم است وگرنه او در تدبير جامعه با مشكلات فراواني روبرو خواهد شد. ممكن است ساير شرايط مذكور در غير فقيه موجود باشد، ولي شرط فقاهت، ما را ملزم مي‌دارد حاكم شرعي، فقيه جامع شرايط باشد. بايد گفت شرايط مذكور براي حاكم ديني، مورد تاكيد پيشوايان ديني است. حضرت علي عليه السلام مي‌فرمايد: «ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر اللّه فيه اي مردم شايسته ترين مردم براي حكومت كسي است كه از ديگران تواناتر وبه دستور خدا در امر حكومت داناتر باشد».
با توجه به شرايط مذكور ما مدعي هستيم حكومت مشروع از ديدگاه ما فقط ولايت وحكومت فقيه است. 

پي نوشت: 

۱- نهج البلاغه، خطبه ۱۷۳.

منبع: پرسشها و پاسخها، علامه محمد تقي مصباح يزدي (حفظه الله).

منظور از مشروعیت در حکومت

معناي مشروعيت

هم چنان كه اشاره كرديم منظور ما از مشروعيت دراين جا «حقّانيت» است؛ اين كه آيا كسي كه قدرت حكومت را در دست گرفته وتصدي اين پست را عهده دار گرديده آيا حق داشته دراين مقام بنشيند يا خير؟ يعني صرف نظر از اين كه از نظر شخصيت حقيقي و رفتار فردي انسان شايسته و صالح و عادلي است يا نه، آيا به لحاظ شخصيت حقوقي داراي ملاك و اعتبار لازم براي حاكميت و حكومت هست؟ ونيز با صرف نظر از اين كه قوانيني را كه وضع و اجرا مي‌كند قوانيني خوب و عادلانه و بر اساس مصالح عمومي جامعه اند يا نه، آيا اصولاً اين شخص حق داشته كه عامل اجرا و پياده كردن اين قوانين باشد؟
با توضيح بالا معلوم شد گر چه ا ز نظر لغوي، كلمه مشروعيت به ريشه «شرع» باز مي‌گردد و از آن مشتق شده است اما از آن جا كه اين واژه در مقابل كلمه انگليسي «Legitmacy» و معادل آن قرار داده شده كه به معناي قانوني و بر حق بودن است، بنابراين اختصاص به شرع و شريعت، و دين و دين داران ندارد كه اين پرسش فقط براي آنان باشد بلكه درباره هر حاكمي وهر حكومتي چنين سؤالي مطرح است وهمه مكاتب فلسفه سياست و انديشمندان اين حوزه در برابر چنين پرسشي قرار دارند.
همچنين معلوم شد كه تفسير مشروعيت به «خوب بودن و موافق مصلحت بودن قانون»، آن چنان كه افلاطون و ارسطو و برخي ديگر گفته اند، به نظر ما صحيح نيست. زيرا در بحث مشروعيت، سؤال اين نيست كه آيا قانون خوب و كامل است و مصلحت جامعه را تأمين مي‌كند يا نه، بلكه بحث بر سر مجري قانون است كه آيا به چه مجوزّي «او» حق اجرا دارد. ونيز بحث مشروعيت برسر كيفيت ونحوه اجراي قانون نيست كه آيا فرضاً اين قانون خوب و بي نقص آيا در مقام اجرا هم خوب و بي نقص اجرا مي‌شود يا اينكه مجريان، شايستگي و توان لازم براي تحقيق و اجراي آن را ندارند. بلكه بر فرض كه هم قانون و هم اجراي آن كاملاً خوب و بي عيب و نقص باشد، بحث در خودِ مجري و مجريان است كه براساس چه ضابطه اي براين مسند تكيه زده اند.

مفهوم مقابل مشروعيت در اين جا مفهوم «غصب» است و منظور از حكومت نامشروع بر اساس اين اصطلاح، حكومت غاصب است. بنابراين، بر اساس تعريفي كه ما از مشروعيت ارائه داديم فرض دارد كه حكومتي در عين حال كه رفتارش خوب و عادلانه است اما غاصب و نامشروع باشد.

منبع:بانک جامع مقالات ولایت فقیه و حکومت اسلامی - جمعی از نویسندگان.

1 2 4