دین باوران انقلاب آفرین

 

دین باوران انقلاب آفرین

دین باوران انقلاب آفرین

این مسئله روشن و به لحاظ تاریخی نیز پذیرفته شده است که هرگاه نخبگان دینی، از مهار قدرت درونی خود، در حد و اندازه کافی برخوردار بوده اند و قدرت وسیع خود را در راه رشد و سعادت بشر به کار گرفته اند، موجب پدید آمدن آهنگ پیشرفت مادی یا معنوی یا هر دوی آن در جامعه خود شده اند. در ایران، بیشتر جمعیت کشور معتقدند، آن دسته از نخبگان سیاسی و فرهنگی که بهتر از هر گروه دیگر می‌توانستند زبان گویای مردم باشند، نخبگان دینی هستند. نخبگانی که به دلایل گوناگون، ایفای این نقش را فراهم می‌کنند. در این زمینه، این عوامل را می‌توان ذکر کرد مشارکت در تمامی جنبش‌های مردمی؛ پیوند دیرین با اقشار سنتی جامعه؛ استقلال مالی از دولت؛ کنترل شبکه گسترده مجامع دینی و انجمن‌های مذهبی.
درواقع، نخبگان فکری جامعه، همواره در پی بازسازی هویت دینی و ملی جامعه اند. البته طبیعی است هر دسته از اینان، با رویکرد خاص خود عمل می‌کنند؛ برخی ایرانی گری را جایگزین ایدئولوژی اسلام و شیعه می‌کردند. عده ای دیگر، از هویت ایرانی، در قالب سوسیالیسم علمی سخن می‌گفتند. دسته ای دیگر به بازسازی هویت دینی همت گماردند. [۱]
گروه اخیر، از نیمه‌های سلطنت پهلوی، تلاش وسیعی برای ایجاد یک نهضت فرهنگی به عمل آوردند: انتشار مجله‌ها و جزوه‌های فرهنگی (همچون مجله مکتب اسلام با فروش ۵۰ هزار نسخه در ماه در آن دوره زمانی) ؛ ورود به دانشگاه و در اختیار گرفتن دبستان‌ها و دبیرستان ها؛ تأسیس مدارس مذهبی؛ به راه انداختن مراکزی چون حسینیه، مهدیه،انجمن ایتام؛ مدرسه نابینایان، جلسات دعا و روضه خوانی و برپایی هیئت‌های عزاداری از جمله امکاناتی بود که جریان مذهبی برای به راه انداختن نهضت فرهنگی استفاده کرد. [2]
همین مسائل به همراه سرکوبی طولانی گروه‌های مخالف و انهدام احزاب و سازمان‌های سیاسی به وسیله شاه، حضور گسترده گروه‌های مهاجر و روستایی و نیز شهروندان، با گرایش‌های قوی مذهبی، باعث شد تا در جریان انقلاب اسلامی، رهبری نخبگان دینی پذیرفته شود. پایان بخش این قسمت، نظر برجسته ترین نخبه دینی در انقلاب اسلامی است که اندیشه ایشان به صورت گذرا مطرح می‌شود.
امام خمینی در معرفی تلاش نخبگان دینی، این ویژگی‌ها را برمی شمرند:
۱. ابهام زدایی: به نظر امام خمینی: «ما موظفیم ابهامی را که نسبت به اسلام به وجود آورده اند، برطرف سازیم. تا این ابهام را از اذهان نزداییم، هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم». [3]
۲. بیدارسازی: این وظیفه روشنگران جامعه است. به بیان رهبر کبیر انقلاب: «بزرگ ترین کاری که از ما ساخته است، بیدار کردن و متوجه ساختن مردم است». [4]
۳. تحول پذیری: امام، این مقوله را یک واقعیت و یک دستور قرآنی می‌داند و در ادامه می‌فرماید: «این پیشرفتی که ملت ایران کرد، مرهون آن تغییری بود، تحولی بود که در نفوس پیدا شد… تا این تغییرها حاصل نشده بود… این معنا حاصل نمی شد». [5]
در مجموعه نوشتار حاضر، تلاش بر آن بود که نقش نخبگان در انقلاب اسلامی ایران بررسی شود و جایگاه نخبگان دینی و غیردینی و انقلابی و درباری، مشخص شود تا میزان و علت تأثیرگذاری هرکدام بیان شود. در بخش برگزیده انقلاب، پس از بررسی نقش و جایگاه امام در انقلاب و نگاه بیرونی و درونی به شخصیت ایشان، به طور ضمنی به نقش «نخبه و ذخیره الهی» اشاره شد که بدون تردید، صاحب اختیار همگان است: «من امیدوارم که… باقی باشد این نهضت و این انقلاب و قیام تا صاحب اصلی «ان شاءالله» بیاید و ما و شما و ملت ما امانت را به او تسلیم کند». [6] (۳/۹/۱۳۶۰)
یک نکته می‌ماند و آن، آرزویی است که هر نخبه و عوامی در هر لباس و جایگاهی دارد و باید داشته باشد و حتی می‌توان گفت، وظیفه اصلی نظام اسلامی و حکومت برپا شده و سیستم حکومتی ما دارد:
«ما باید خودمان را مهیا کنیم، از برای اینکه اگر چنانچه موفق شدیم ان شاءالله به زیارت ایشان، طوری باشد که روسفید باشیم پیش ایشان. تمام دستگاه‌هایی که الان به کار گرفته شده اند در کشور ما و امیدواریم که در سایر کشورها هم توسعه پیدا کند باید توجه به این معنا داشته باشند که خودشان را مهیا کنند برای ملاقات حضرت مهدی (سلام الله علیه). [7] (امام خمینی(ره)۷/۴/۱۳۵۹)

پی نوشتها:
[۱]: علیرضا زهیری، «انقلاب اسلامی و هویت ملی»، مجله علوم سیاسی، سال چهارم، ش ۱۶، ص ۱۱۳.

[2]: محمد نصر اصفهانی، بنیان‌های انقلاب اسلامی ایران، اصفهان، فرهنگ مردم، ۱۳۸۰، ص۱۳۵.

[3]: بنیان‌های انقلاب اسلامی ایران، ص ۱۳۵.
[4]: امام خمینی، ولایت فقیه، تهران، مؤسسه حفظ و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۳، ص۱۱۸.

[5]: صحیفه نور، ج ۹، ص ۲۰۶.

[6]: تبیان، دفتر دوازدهم، ص ۲۹۲.

[7]: صحیفه نور، ج ۱۲، ص ۲۰۸.

منبع:کتاب نخبگان و انقلاب اسلامی -سید محمد حسین حسینی - صفحه ۲۰۲

 

نقش طلاب جوان در انقلاب اسلامی

کار طلاب جوان؛ مانند کار زنبور عسل

اگر جامعۀ روحانیت نبود، این انقلاب پیروز نمی شد. تا صد سال دیگر هم پیروز نمی شد. روشن فکران سیاسیِ ما که بعضی شان هم آدم‌های خوبی بودند، دلسوز هم بودند همه، آدم‌های ناراه و منحرفی نبودند؛ [ولی] توانایی اش را
نداشتند، مقبولیت نداشتند، در بین مردم نفوذ نداشتند، نمی توانستند بر دل‌های مردم حکومت کنند. آن که می‌توانست اولاً از حیث سطح، تمام کشور را فرا بگیرد، ثانیاً از حیث عمق و تأثیر تا اعماق دل‌ها نفوذ کند، روحانیت بود که همه جا بود.
بنده یک وقتی در اوائل انقلاب، این آیۀ شریفۀ سورۀ نحل را خواندم: اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم (وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذی مِنَ الْجِبالِ بُیوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یعْرِشُون َ* ثُمَّ کُلی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُکی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاً یخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ) [1] گفتم بله، این جوان‌های طلبه مثل زنبورهای عسل رفتند بر روی گل‌های معرفتی که از بیان امام روییده بود، نشستند، تغذیه شدند، بعد راه افتادند به سرتاسر کشور، به مردم عسل دادند، به دشمنان نیش زدند: هم عسل، هم نیش؛ نیش و نوش با هم.
از هیچ دسته ای، از هیچ حزبی، از هیچ جمعیت دیگری غیر از روحانیت، این کار برنمی آمد. و اگر این نمی شد این انقلاب اجتماعی به وقوع نمی پیوست: انقلابی که همان شعاری که در تهران روز عاشورا داده می‌شود، در فلان کوره دهِ یک استان دورافتاده هم مردم راهپیمایی می‌کنند، همان شعار را می‌دهند، همان حرف را می‌زنند، همان درخواست را می‌کنند. این می‌شود انقلاب اجتماعی که نتیجه اش سقوط آن چنان حکومتی است و تشکیل این چنین نظامی. استقامت و استحکام و ریشه داری این نظام به گونه ای است که به توفیق الهی، قرن‌ها این نظام پابرجا خواهد بود. [2]

پی نوشتها:

[1]: . نحل، ۶۸و۶۹.

[2]: . بیانات در دیدار با علما و روحانیون خراسان شمالی، ۱۹مهر۱۳۹۱.

منبع:کتاب فجر بیداری انقلاب اسلامی - اداره تولیدات فرهنگی - صفحه ۸۲

انقلاب و ایجاد سه موج اسلام خواهی در اسلام

ایجاد سه موج اسلام خواهی در دنیا

انقلاب اسلامی که پیروز شد، اسلام در دنیا یک رونق تازه ای پیدا کرد. خیلی‌ها در دنیا به فکر افتادند که این چه بود؟ این کدام موتور پرقدرت بود که توانست یک چنین حادثۀ عظیمی را به وجود بیاورد که غرب را تکان داد؟ پیروزی انقلاب اسلامی و عظمت امام، غرب را تکان داد. نظام سلطه را تکان داد. خیلی‌ها به فکر افتادند بروند ببینند این چیست. به قرآن مراجعه کردند، حقایقی از اسلام دستشان آمد؛ لذا مشتاق اسلام شدند [و] گرایش به اسلام پیدا کردند. در آن برهه، یک فصل، یک حمله، یک موج به سمت اسلام به وجود آمد که ادامه هم پیدا کرد.
موج دوم، آن وقتی شد که نظام مارکسیستی شکست خورد. حتی در کشورهای اسلامی، جوان‌های زیاد و مردمان بااخلاصِ زیادی بودند که امید خودشان را به نظام مارکسیستی بسته بودند. فکر می‌کردند با تشکیل دولت سوسیالیستی خواهند توانست فقر و بی عدالتی و چه و چه و چه را از کشورهاشان دور کنند. بعضی هاشان هم
واقعاً مردمان صادقی بودند. بنده بعضی از این‌ها را دیده بودم، چه از مسلمان هاشان، چه از غیرمسلمان هاشان. مردمان صادقی بودند؛ اما به اسلام هیچ اعتقادی نداشتند. مارکسیست شده بودند؛ برای خاطر اینکه خیال می‌کردند در مارکسیسم امیدی برای مردم هست. بعد که مارکسیسم شکست خورد، این‌ها دیدند نه، فایده ای ندارد؛ لذا به سمت اسلام آمدند.
همۀ این گروه‌های جوانی که شما دیدید در مصر و تونس و لیبی و یمن و جاهای دیگر شعار اسلام می‌دادند، این‌ها در دهه‌های شصت و هفتاد میلادی، یعنی حدود چهل سال پیش، سی سال پیش، همه شان شعارهای چپ می‌دادند، شعارهای کمونیستی می‌دادند. اگر هم کسی از اسلام چیزی می‌گفت، لابه لایش حرف‌های مارکسیستی بود. حتی در کشور خود ما هم مواردی ازاین قبیل بود. من نمی خواهم اسم بیاورم. بودند کسانی که از اسلام می‌گفتند؛ اما لابه لای حرف اسلامی، در واقع تفکرات مارکسیستی بود که داشت تبلیغ و ترویج می‌شد. خب، این‌ها یک جایی اثر خودش را می‌بخشد. بعد از آنکه مارکسیسم شکست خورد، همۀ این گروه‌ها که از مارکسیسم مأیوس شدند، به اسلام برگشتند. به اسلام نگاه کردند، به قرآن نگاه کردند، به احکام اسلامی نگاه گردند، به جمهوری اسلامی نگاه کردند و دیدند عجب، یک نظامی بر پایۀ اسلام سر پا آمده، همۀ شعارهای مدرن و مترقّی را سر دست گرفته، همۀ قدرت‌های ظالم و ستمگر و مکندگان خون ملت‌ها با او دارند مبارزه می‌کند، این هم مثل کوه ایستاده و نمی لرزد! به شگفت آمدند. گفتند عجب، خب بیاییم ببینیم این چیست. همان‌هایی را که می‌خواستند و در مارکسیزم دنبالش می‌گشتند و نتوانسته بودند آن‌ها را پیدا کنند، بعد هم که به کلی شکست خورد، می‌دیدند حالا در اسلام هست. این هم یک مقطع بود که گرایش به اسلام پیدا شد.
یک مقطع هم حالا به وجود آمده است: مأیوس شدن از لیبرالیزم غربی، لیبرال دموکراسی غرب، اقتصاد کاپیتالیستی. می‌بینید چه خبر است؟ می‌خواهند این مسئله را در تبلیغات، کوچک کنند. واقع قضیه که کوچک نمی شود. در مرکز مالی آمریکا، در پایتخت اقتصادی آمریکا، یعنی در نیویورک، آن هم در خیابان وال استریت که کانون اصلی سرمایه داری دنیاست، هزاران نفر جمعیت جمع بشوند [و] بگویند ما سرمایه داری را نمی خواهیم. این‌ها نه مهاجرند، نه همه سیاه پوست اند، نه از طبقات پایین جامعه اند. در میانشان استاد دانشگاه هست، سیاست مدار هست، گروه‌های دانشجویی [هم] به این‌ها پیوسته اند [و] می‌گویند ما نظام کاپیتالیستی را نمی خواهیم. خب، این همین حرف ماست. ما هم که از اول گفتیم «نه شرقی، نه غربی»، یعنی نه نظام کاپیتالیستی، نه نظام سوسیالیستی. آن سوسیالیستی اش بود که به جهنم رفت، این هم دارد یواش یواش سرازیر می‌شود. بعد از این حادثه، اقبال به اسلام بیشتر خواهد شد. این هم یک موج دیگر است. موج سوم است. [۱]


پی نوشت:

[۱]: . بیانات در جمع روحانیان شیعه و اهل سنت کرمانشاه، ۲۰مهر۱۳۹۰.

منبع:فجر بیداری انقلاب اسلامی -اداره تولیدات فرهنگی - صفحه ۸۶

چرا مدت ولایت فقیه همانند رئیس جمهوری تعیین نشده است؟

چرا مدت ولایت فقیه همانند رئیس جمهوری تعیین نشده است؟

زیرا حقیقت ولایت محدودیت زمانی ندارد و تنها ناتوانی و نقض شرایط می‌تواند به ادامه آن پایان دهد. چرا که ولایت یک منصب الهی است و کسی نمی تواند آن را سلب نماید. مردم و یا خبرگان فقیه را نصب نکرده اند که بتوانند او را عزل کنند. و وظیفه خبرگان کشف نصب و عزل فقیه است، نه اصل نصب و عزل او.

منبع:ولایت فقیه ویژه جوانان - محمدرضا اکبری- صفحه ۱۰۵

ضرورت حكومت و ولايت از نظر روايات ​

 ضرورت حكومت و ولايت از نظر روايات

همان گونه كه بيان شد اسلام يك برنامه گسترده، جامع و كاملى را براى سعادت مادى و معنوى انسان آورده است و به وسيله پيامبر اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله به امت اسلامى ابلاغ شده و از آن جمله است موضوع نظام حكومتى و زمامدارى امت اسلامى كه جزء جدايى ناپذير آن است. اكنون مى گوييم اين نظام سترگ كه هدفش سعادت و كمال انسان است، به طور قطع داراى مسؤولى است كه عهده دار حفظ و حراست آن باشد تا كسانى نتوانند آن چه از دين نيست در آن وارد كنند و آن چه از دين است از آن كم كنند، و به اصطلاح در دين بدعت بگذارند و هم چنين عهده دار بيان دين و تفسير آن و نيز عهده دار و مسؤول اجراى احكام اسلام باشد، زيرا غيرمعقول است كه اين دين، نظام كاملى را ارائه كند و هيچ مسؤولى را براى بيان و تفسير آن و يا حفظ و حراست و اجراى آن معلوم نكرده باشد؛ همان گونه كه غيرمعقول است كه مسؤوليت اين سه بخش عظيم را برعهده همه افراد و آحاد مردم بگذارد و هر كسى مسؤول تفسير دين و يا اجراى احكام دين باشد، زيرا اگر اين امور به آحاد مردم واگذار شود، غير از هرج و مرج چيز ديگرى به بار نخواهد آورد و چنين چيزى قطعا خلاف عقل و رضاى خداى متعال است. اين مطلب از روايات فراوانى قابل استفاده است، اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره مى فرمايد: والامامة نظاما للامة [۱] ؛ يعنى خداوند متعال امامت و رهبرى امامان حق را وسيله نظم اين ملت قرار داده است. وقتى امامت نظم دهنده ملت است و خداوند آن را تعيين و فرض كرده، به طور قطع امام يگانه مسؤول دين است.
ابن ابى الحديد در شرح اين كلام مى گويد: علت اين كه امامت موجب نظم امت است، اين است كه هرج و مرج از اين ملت برداشته نمى شود و نيز رفع ظلم و ستم نمى شود، مگر اين كه حاكم قدرتمندى بر جامعه حاكم شود وگرنه تنها تقبيح كردن آن چه قبيح است و ترسانيدن مردم از عذاب آخرت نمى تواند مانع و جلوگيرى كننده زشتى‌ها و ستم‌ها باشد، بلكه بايد حاكم نيرومندى بر جامعه حكومت كند كه
آن چه مصلحت امت است را انجام دهد و به جامعه اسلامى نظم بدهد و ستم كار را منع نمايد و حق مظلوم را از ظالم بگيرد. [2]
خلاصه كلام اين است كه براى نظم و انتظام امور جامعه دو چيز ضرورت دارد:
۱. مقررات و قوانين جامع و كامل؛
۲. حاكمى كه بتواند آنها را به اجرا درآورد و از تعدى و تجاوز مفسدان جامعه جلوگيرى كند؛ يعنى جامعه به حاكم صالح و عادلى نيازمند است كه مردم را به صلاح و سداد دعوت كند و از مفسدان و ستمكاران جلوگيرى نمايد و تنها با اين دو امر مى توان نظم را در جامعه اسلامى برقرار و سعادت و كمال را براى انسان پايه ريزى كرد و اين موضوع، يقينى و ترديدناپذير است كه اسلام و آورنده آن اين مهم را رها نكرده و از آن غفلت نورزيده است.
بيان چند روايت در تصديق و تأييد مدعاى فوق خالى از لطف نيست. از جمله آن روايات، روايت فضل بن شاذان نيشابورى است كه از امام رضا عليه السلام نقل مى كند و شيخ صدوق آن را در كتاب ارزشمند علل الشرايع آورده است و امام خمينى رحمه الله نيز فرموده اند سند آن خوب است. [3]
فان قال قائل فَلِمَ جَعَلَ أُولِي الْأَمْرِ وَ أَمَرَ بِطَاعَتِهِمْ قِيلَ لِعِلَلٍ كَثِيرَةٍ مِنْهَا أَنَّ الْخَلْقَ لَمَّا وَقَعُوا عَلَى حَدٍّ مَحْدُودٍ وَ أُمِرُوا أَنْ لَا يَتَعَدَّوْا ذَلِكَ الْحَدَّ تِلْكَ الْحُدُودَ لِمَا فِيهِ مِنْ فَسَادِهِمْ لَمْ يَكُنْ يَثْبُتُ ذَلِكَ وَ لَا يَقُومُ إِلَّا بِأَنْ يَجْعَلَ عَلَيْهِمْ فِيهِ أَمِياً يَمْنَعُهُمْ مِنَ التَّعَدِّي وَ الدُّخُولِ فِيَما حُظِرَ عَلَيْهِمْ لِأَنَّهُ لَوْ لَمْ يَكُنْ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَكَانَ أَحَدٌ لَا يَتْرُكُ لَذَّتَهُ وَ مَنْفَعَتَهُ لِفَسَادِ غَيْرِهِ فَجَعَلَ عَلَيْهِمْ قَيِّماً يَمْنَعُهُمْ مِنَ الْفَسَادِ وَ يُقِيمُ فِيهِمُ الْحُدُودَ وَ الْأَحْكَام [4] ؛
اگر گفته شود چرا خداوند متعال اولى الامر را در قرآن معين فرموده است و به اطاعت آنان فرمان داده است؟ در جواب مى گوييم علل زيادى دارد؛ از جمله آنها اين است: از آن جا كه بندگان خدا در زندگى موظف شدند بر حدود و قوانين معينى زندگى كنند و مأمور شدند كه از آن حدود و قوانين الهى تعدى و تجاوز نكنند، زيرا تعدى از قوانين موجب فساد آنها مى شود و مسلم تجاوز نكردن از قوانين الهى در ميان مردم ثابت و پايدار نمى ماند، مگر اين كه خداوند يك فرد امينى را بر آنان حاكم سازد تا نگذارد آنان از حدود الهى تجاوز كنند و آن چه را كه خداوند ممنوع قرار داده، مرتكب شوند؛ چون اگر اين رهبر امين در ميان مردم نباشد هيچ فردى از لذت و منفعت طلبى نسبت به ديگرى دست برنمى دارد، بنابراين، خداوند متعال قيم و سرپرستى را بر آنها حاكم كرده است و آن را با نشانى خودش تعيين كرده است تا از فساد آنها را منع نمايد و نيز حدود و احكام الهى را در ميان آنان برقرار سازد.
وَ مِنْهَا أَنَّا لَا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ الْفِرَقِ وَ لَا مِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقُوا وَ عَاشُوا إِلَّا بِقَيِّمٍ وَ رَئِيسٍ لِمَا لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فِي أَمْرِ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا فَلَمْ يَجُزْ فِي حِكْمَةِ الْحَكِيمِ أَنْ يَتْرُكَ الْخَلْقَ مِمَّا يَعْلَمُ أَنَّهُ لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ إِلَّا بِهِ فَيُقَاتِلُونَ بِهِ عَدُوَّهُمْ وَ يَقْسِمُونَ بِهِ فَيْئَهُمْ وَ يُقِيمُ لَهُمْ جُمُعَتَهُمْ وَ جَمَاعَتَهُمْ وَ يَمْنَعُ ظَالِمَهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِم.
و از جمله آن علل اين است كه ما هرگز نيافتيم هيچ گروهى و هيچ ملتى از ملت هاى عالم كه بتوانند باقى بمانند و داراى زندگى باشند، مگر اين كه داراى قيّم و رئيسى باشند؛ چون چاره اى نيست براى آن‌ها در امر دين و دنياى آنان جز اين كه رئيسى داشته باشند؛ يعنى بدون رهبر و رئيس امكان زندگى اجتماعى را ندارند؛ پس از حكمت خداى حكيم جايز نيست كه خلق را از آن چه كه خود مى داند براى آنها ضرورت دارد رها سازد و براى آنان رئيس و رهبرى تعيين نكند، زيرا با وجود اين رئيس با دشمنان خود مى جنگند و نيز با وجود رئيس، درآمدها و ماليات كشورشان بين آنها قسمت مى شود و هر كسى به سهم خودش از بيت المال مى رسد و به وسيله همين رئيس است كه نمازهاى جمعه و جماعت در ميان آنها اقامه مى شود و از ظلم ستمكار جلوگيرى مى شود و از مظلوم و ستمديده حمايت مى شود.
و منها اللّه لو لم يجعل لهم اماماً حافظا مستودعا لدرست الملة و ذهب الدين و غيرت السنة و الاحكام و لزاد فيه المبتدعون و نقص منه الملحدون و شبّهوا ذلك على المسلمين لانّا قد وجدنا الخلق منقوصين محتاجين غير كاملين مع اختلافهم و اختلاف اهوائهم و تشتّت انحائهم فلو لم يجعل لهم قيّماً حافظا لما جاء به الرسول صلى الله عليه و آله لفسدوا على نحو مابيّنا و غيّرت الشرايع و السنن و الاحكام و الايمان و كان فى ذلك فساد الخلق اجمعين [5] ؛از جمله علل نياز انسان به امام و رهبر دين، اين است كه اگر خداوند متعال براى ملت اسلام رهبر و سرپرست امينى را تعيين نكند كه حافظ و نگهبان دين خدا و نيز امانت دار مردم باشد، به طور قطع ملت نابود و دين الهى از ميان مى رود؛ چون دشمنان، سنت و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و احكام دين را تغيير مى دهند و نيز بدعت گذاران به نفع خودشان چيزى را در اسلام زياد مى كنند و ملحدان و دشمنان خدا چيزى را از دين خدا كم مى كنند و بر مسلمين آن را مشتبه مى كنند، چون يافتيم كه اين مردم ناقص و نيازمند و غيركامل مى باشند.
علاوه اين كه مردم در زندگى اجتماعى اهل اختلاف اند؛ چون هوا و هوس در آنها مختلف است و گرفتار تشتت آرا هستند و اگر خداى متعال براى آنان قيّم و سرپرستى را تعيين نكند كه حافظ و نگهبان احكامى باشد كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آورده است، قطعا اين ملت فاسد و تباه مى شوند و نيز شرايع و احكام خدا و سنن پيامبر صلى الله عليه و آله دست خوش تغيير و تحريف مى شود و نيز بر اثر نبودن امام و رهبر ايمان مردم از بين مى رود و در نتيجه همگى گرفتار فساد مى گردند. نيز در نهج البلاغه آمده است:
فرض اللّه الايمان تطهيرا من الشرك… و الإمامة نظاما للامة؛ [6]
خداوند ايمان به خودش را وسيله پاكى از شرك و امامت و رهبرى را وسيله نظم براى امت اسلام قرار داده است؛ چون نظم براى امت ضرورت دارد، امامت هم ضرورت دارد.
و در خطبه معروف فاطمه زهرا عليهاالسلام آمده است:
و طاعتنا نظاما للملة و امامتنا لما للفرقة؛ [7]
فاطمه زهرا فرمودند: خداوند، اطاعت ما را موجب نظم امت و بقاى ملت اسلام و نيز امامت و رهبرى ما خانواده را موجب جلوگيرى از تفرقه قرار داده است.
روايات در اين زمينه فراوان است. در اين جا به همين مقدار بسنده مى گردد. مضمون همه روايات اين است كه اسلام هم فلسفه حكومت دارد و هم خداوند براى مردم در تمام زمان‌ها حاكم و رهبر معين كرده است و ممكن نيست خداى متعال خلق را بدون امام و رهبر رها سازد، زيرا مردم هم نيازمند به برنامه حكومتى هستند و هم نيازمند به حاكم عادل و صالح و اگر امام و رهبر نداشته باشند، از هم مى پاشند و مندرس مى شوند و دين خدا نيز از بين مى رود، زيرا هم بدعت گذاران در دين بدعت گذارى مى كنند و چيزى كه از دين نيست، طبق هواى نفس داخل دين مى كنند و هم ملحدان و كافران چيزهايى را به نفع خودشان از دين كم مى كنند.
علاوه اين كه وقوع اختلافات و فتنه اى كه بر اثر هواهاى نفسانى در ميان آنها واقع مى شود، ملّت اسلام را نابود مى كند و تنها كسى كه مى تواند مانع اين اختلافات شود، حاكم صالح الهى است كه از جانب خداوند تعيين شود. تا اين جا خلاصه مباحث اين بود كه اسلام برنامه حكومتى دارد و در هر زمان واجب است حكومت دينى تشكيل گردد و فرقى هم ميان زمان حضور پيامبر و امام معصوم و زمان غيبت وجود ندارد؛ چون فرض به سعادت و كمال رسيدن انسان، بدون فرض تشكيل حكومت دينى، خيالى واهى است و در صورت عدم تحقق حكومت دينى، احكام اسلام تعطيل مى ماند و اين در حالى است كه ما قائل به ختم نبوت، جامعيت و كمال دين و ابديت و جهان شمولى احكام نورانى دين اسلام مى باشيم.

پی نوشتها:

[۱]: بحار؛ ج ۶، ص ۱۶۰ و غرور الحكم، ص ۱۷۶.

[2]: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۱۹، ص ۹۰.

[3]: امام خمينى، كتاب البيع، ج ۲، ص ۴۶۳.

[4]: علل الشرايع ؛ ج ۱، ص ۲۵۱.

[5]: عيون اخبار؛ ج ۲، ص ۱۰۱؛ بحارالانوار، ج ۶، ص ۶۰.

[6]: نهج البلاغه، حكمت ۲۵۲.

[7]: كشف الغمه، ج ۲، ص ۱۱.

منبع:مبانی قرانی حکومت دینی -  علی محامد- صفحه۴۰