
دلم فقط به آمدنت خوش است
بازهم دلم گرفت این روزها زیاد اینجوری می شم ، وقتی بی خانمان وکارتن خواب می بینم ، و قتی ژنده پوش و فقیر می بینم ، وقتی جوان اسیر موا د می بینم ، با خودم می گم این ها یه روزی روزگاری امید بودن عزیز بودن و عزیز داشتن چی شد که به اینجا رسیدن ؟ وقتی چشم تر کودکی را که مادرش اورا با خود می کشد تا اسباب بازی و یا خوراکی نخواهد یا دستان لرزان پیرمرد و چشمان نگران پیرزنی را که لباسش مندرس است ، سرگشتگی مرد دارو به دست از این مطب به اون مطب ، منقلبم می کند . توی اینجور وقت ها که قلبم تو ی سینه م فشرده می شه از خدا می خوام که یا دلم را ازآشوب و هنگامه خالی کنه یا چشمم را بر این نادیدنی ها ببنده یا در دم عدالت مهدوی اش رو جادی کنه . راستش گاهی اصلا دلم نمی خواهد که از خانه بیرون بیام دیگه صبر و طاقتی برام نمانده - حالا در کنار این ها ، ماشین های خارجی که مسافرش سگهای شناسنامه دارن و غرور و سرمستی مرفه های بی دردی که حتی انفاق سکه ای راضی نمی شن و صاحبان علمی که حاضر نیستن یک روز علمشان را ارزانی خدا کنند و یه بیمار را رایگان ویزیت کنن ، یه موکل را برای رضای خدا مشگل گشایی کنن یه امضاء را برای آخرتشان خودشان بی حساب و کتاب پای برگه یه گرفتار ی بزنن و اسیر میله های زندانی را مثل کبوتری رها کنن ، دیوانه ام می کند ، احساس بیچارگی می کنم و قتی این ها را می بینم وکاری از دستم بر نمی آید فکر می کنم گرانی ها هم دل مردم را غم بار کرده و هرکس سر در جیب خودش شده ، همه ی رنگ ها رنگ پاییزن ، نگاه ها یخی ان ، قلب ها سنگی ان ، آفتاب اسیر دود و سیاهیه ، مولا جان یا صاحب الزمان ! دلم فقط به آمدنت خوش است می گم وقتی بیای همه چیز سرجای خودش قرار می گیره ، حتی …..
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط پریساعسکری در 1391/10/18 ساعت 09:26:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |